هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

هامان هستی مامان

پندی برای پسرم

  "هامان  عزیز"   اگر سفر نكنی، اگر كتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی. به آرامی آغاز به مردن می‌كنی   زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی، وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند. به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر برده عادات خود شوی، اگر همیشه از یك راه تكراری بروی، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی، اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی. تو به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند، دوری ...
19 بهمن 1392

باور بدار

"فرشته کوچک من" قادر به عشق ورزیدن باش فارغ از آنکه در جواب به تو عشق ورزیده شود قادر به دادن  وقتی که هیچ نداری قادر به شادمانه کار کردن حتی در میان مشقات قادر به دراز کردن دستت حتی در اوج تنهایی و تنها ماندگی قادر به خشک کردن اشکهایت حتی هنگامی که هنوز می گریی قادر به باور داشتن حتی هنگامی که هیچ کس باورت ندارد هامان جون این عکست رو خیلی دوست دارم چون ازش خاطره دارم خودت بعدها خواهی فهمید چون همه در حال قرآن خوندن بودن من جمله علی شما هم یه کتاب گیر آوردی و شروع به خوندن کردی برام این روز فراموش نشدنیه "ای تمامی عشقم " ...
19 بهمن 1392

برای فرمانروای قلبم

"هامان عزیزتر از جانم" آرزو می کنم غم های دلت برن زیر  برف زمستونی و دلت سفید همیشه بدون غم بمونه . . . آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم ... "فرمانروای قلبم " "روز برفیت زیبا" ...
15 بهمن 1392

روز برفی

خدایا دستم به آسمانت نمی رسد،اما خوشحالم، خوشحالم از اینکه دستت به زمین میرسد... بلندم کن خدای من! گلهای آفتابگردان در روزهای ابری بلاتکلیفند مثل من و روزهای بی تو بودن ...
13 بهمن 1392

سلام نازنینم

سلام پسرم این بار برای تو می نویسم تو عزیزدلم که همیشه بدون اینکه بدانی با وجودت سختیها را برایم آسان نمودی و مرهم دردهایم بودی  و همیشه با دیدنت معجزه ای رخ می دهد وقتی کنارم هستی تمام دردهایم را فراموش می کنم  وقتی شادمانه می خندی و به یکدیگر عشق می ورزیم دنیا از آن من است حال که تو را دارم دیگر از خدای خود چه می خواهم دلبندم همیشه بخاطر وجود نازنینت خدا را شاکرم از اینکه مهر مادری را در وجودم به ودیعه نهاد و مرا لایق آن دانست بسیار مسرورم امیدوارم که بتوانم آنطور که خدا راضی باشد برایت مادری نمایم ...
8 بهمن 1392

برای پسرم

  به نام خالق هستی... ای تمام هستی قلم که به دست میگیرم فقط نوشتن از تو برایم آسان میشود,نوشتن از وجود پاک و مهربان عشقی که خداوند به من هدیه داد. نیایش این روزهایم فقط سپاس از خداوندی است که همیشه حضورش را از عمق وجودم احساس کردم ,خداوندی که زندگی پاک و زیبایی را در کنار بهترین مخلوقش به من عطا فرمود ...   هامان جان: بخواهی، داده خواهد شد. بجویی، خواهی یافت. بکوبی، در به رویت باز خواهد شد. گشاده دست باش ،جاری باش ،كمك كن (مثل رود)   باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)   ...
8 بهمن 1392
1